۳۰۹ بار خوانده شده
ای که از سیم خام تن داری
قامتی همچو نارون داری
در قبایی کسی نمیداند
که تو در پیرهن چه تن داری
تا نگفتی سخن ندانستم
که تو شیرین زبان دهن داری
تو بدان دام زلف و دانهٔ خال
صد گرفتار همچو من داری
تو چنین چشم و ابروی فتان
بهر آشوب مرد و زن داری
زیر هر غمزهای نمیدانم
که چه ترکان تیغ زن داری
در همه شهر دل نماند درست
تا چنان زلف پر شکن داری
زنده در خرقههای درویشان
چه شهیدان بیکفن داری
در فراق تو سیف فرغانی
میکند صبر و خویشتن داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
قامتی همچو نارون داری
در قبایی کسی نمیداند
که تو در پیرهن چه تن داری
تا نگفتی سخن ندانستم
که تو شیرین زبان دهن داری
تو بدان دام زلف و دانهٔ خال
صد گرفتار همچو من داری
تو چنین چشم و ابروی فتان
بهر آشوب مرد و زن داری
زیر هر غمزهای نمیدانم
که چه ترکان تیغ زن داری
در همه شهر دل نماند درست
تا چنان زلف پر شکن داری
زنده در خرقههای درویشان
چه شهیدان بیکفن داری
در فراق تو سیف فرغانی
میکند صبر و خویشتن داری
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.