۳۰۶ بار خوانده شده
بپوش آن رخ و دلربایی مکن
دگر با کسی آشنایی مکن
به چشم سیه خون مردم مریز
به روی چو مه دلربایی مکن
ز من پند بنیوش و دیگر چو شمع
به هر مجلسی روشنایی مکن
مرو از بر ما و گر میروی
دگر عزم رفتن چو آیی مکن
به امثال من بعد ازین التفات
به سگ روی نان مینمایی، مکن
سخن آتشی میفروزی، مگوی
نظر فتنهای میفزایی، مکن
مرا غمزهٔ تو به صد رمز گفت
تو نیز ای فلان، بیوفایی مکن
به چشمی که کردی به ما یک نظر
به دیگر کس ار آن نمایی، مکن
چو شمع فلک نور از آن روی تافت
تو روشندلی تیرهرایی مکن
گر او را خوهی ترک عالم بگوی
تو سلطان وقتی گدایی مکن
محبت وفاق است مر دوست را
خلافی به طبع مرایی مکن
چو معشوق رند است و می میخورد
اگر عاشقی پارسایی مکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
دگر با کسی آشنایی مکن
به چشم سیه خون مردم مریز
به روی چو مه دلربایی مکن
ز من پند بنیوش و دیگر چو شمع
به هر مجلسی روشنایی مکن
مرو از بر ما و گر میروی
دگر عزم رفتن چو آیی مکن
به امثال من بعد ازین التفات
به سگ روی نان مینمایی، مکن
سخن آتشی میفروزی، مگوی
نظر فتنهای میفزایی، مکن
مرا غمزهٔ تو به صد رمز گفت
تو نیز ای فلان، بیوفایی مکن
به چشمی که کردی به ما یک نظر
به دیگر کس ار آن نمایی، مکن
چو شمع فلک نور از آن روی تافت
تو روشندلی تیرهرایی مکن
گر او را خوهی ترک عالم بگوی
تو سلطان وقتی گدایی مکن
محبت وفاق است مر دوست را
خلافی به طبع مرایی مکن
چو معشوق رند است و می میخورد
اگر عاشقی پارسایی مکن
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.