۳۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۸

دل ز غمت زنده شد ای غم تو جان دل
نام تو آرام جان درد تو درمان دل

من به تو اولی که تو آن منی آن من
دل به تو لایق که تو آن دلی آن دل

عشق ستمکار تو رفته به پیکار جان
شوق جگر خوار تو آمده مهمان دل

تر کنم از آب چشم روی چونان خشک را
چون جگری بیش نیست سوخته بر خوان دل

بنده ز پیوند جان حبل تعلق برید
تا سر زلف تو شد سلسله جنبان دل

انده دنیا نداد دامن جانم ز دست
تا غم تو برنکرد سر ز گریبان دل

عشق تو چون چتر خویش بر سر جان باز کرد
سر به فلک برکشید سنجق سلطان دل

روی ز چشمم مپوش تا نتواند فگند
کفر سر زلف تو رخنه در ایمان دل

تا برهاند مرا ز انده من سالهاست
تا غم تو می‌کشد تنگی زندان دل

از صدف لفظ خویش معنی چون در دهد
گوهر شعرم که یافت پرورش از کان دل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.