۳۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳

مست عشقت به خود نیاید باز
ور ببری سرش چو شمع به گاز

ای به نیکی ز خوب رویان فرد
وی به خوبی ز نیکوان ممتاز

هر که در سایهٔ تو باشد نیست
روز او را به آفتاب نیاز

هر که را عشق تو طهارت داد
در دو عالم نیافت جای نماز

قبله چون روی تست عاشق را
دل به سوی تو به که رو به حجاز

عشق تو در درون ما ازلی‌ست
ما نه اکنون همی کنیم آغاز

هیچ بی‌درد را نخواهد عشق
هیچ گنجشک را نگیرد باز

عشق بر من ببست راه وصال
شیر بر سگ نمی‌کند در باز

تا سخن از پی تو می‌گویم
بلبل از بهر گل کند آواز

عشق سلطان قاهر است و کند
صد چو محمود را غلام ایاز

همچو فرهاد بی‌نوایی را
عشق با خسروان کند انباز

هر که از بهر تو نگفت سخن
سخنش در حقیقت است مجاز

دلم از قوس ابروت آن دید
که هدف از کمان تیرانداز

به تو حسن تو ره نمود مرا
بوی مشک است مشک را غماز

نوبت تست سیف فرغانی
به سخن شور در جهان انداز

کآفرین می‌کنند بر سخنت
شکر از مصر و سعدی از شیراز

سوز اهل نیاز نشناسد
متنعم درون پردهٔ ناز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.