۳۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲

دوشم اسباب عیش نیکو بود
خلوتم با نگار دلجو بود

اندر آن خلوت بهشت آیین
غیر من هر چه بود نیکو بود

با دلارام من مرا تا روز
سینه بر سینه روی بر رو بود

سخنش چاشنی شکر داشت
دهنش پستهٔ سخن‌گو بود

نکنی باور ار تو را گویم
که چه سیمین بر و سمن بو بود

بود در دست شاه چون چوگان
آن که در پای اسب چون گو بود

آسیای مراد را همه شب
سنگ بر چرخ و آب در جو بود

من به نور جمال او خود را
چون نکو بنگریستم او بود

زنگی شب چراغ ماه به دست
پاسبان وار بر سر کو بود

دوری از دوست، سیف فرغانی!
گر ز تو تا تو یک سر مو بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.