۳۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹

آه درد مرا دوا که کند؟
چارهٔ کارم ای خدا که کند؟

چون مرا دردمند هجرش کرد
غیر وصلش مرا دوا که کند؟

از خدا وصل اوست حاجت من
حاجت من جز او روا که کند؟

من به دست آورم وصالش لیک
ملک عالم به من رها که کند؟

دادن دل بدو صواب نبود
در جهان جز من به این خطا که کند؟

لایق است او به هر وفا که کنم
راضیم من به هر جفا که کند

دی مرا دید، داد دشنامی
این چنین لطف دوست با که کند؟

ای توانگر به حسن غیر از تو
جود با همچو من گدا که کند؟

وصل تو دولتی‌ست، تا که برد؟
ذکر تو طاعتی‌ست، تا که کند

جان به مرگ ار زتن جدا گردد
مهرت از جان به من جدا که کند؟

سیف فرغانی از سر این کوی
چون تو رفتی حدیث ما که کند؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.