۳۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶

ای بدل کرده آشنایی را
برگزیده ز ما جدایی را

خوی تیز از برای آن نبود
که ببرند آشنایی را

در فراقت چو مرغ محبوسم
که تصور کند رهایی را

مژه در خون چو دست قصاب است
بی تو مر دیدهٔ سنایی را

شمع رخسارهٔ تو می‌طلبم
همچو پروانه روشنایی را

آفتابی و بی تو نوری نیست
ذره‌ای این دل هوایی را

عندلیبم بجان همی جویم
برگ گل دفع بی‌نوایی را

بی‌جمالت چو سیف فرغانی
ترک کردم سخن سرایی را

چارهٔ کارها بجستم و دید
چاره وصل است بی‌شمایی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.