۳۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷۶

ساربان بر ناقه می‌بندد به سرعت محملی
چون جرس ز اندیشه در بر میتپد نالان دلی

محمل آرائیست یکجا گرم با صد آب و تاب
جای دیگر آه سرد و گریهٔ بی‌حاصلی

یک طرف در نیت پرواز باز جان شکار
یک طرف در اضطراب مرگ مرغ بسملی

شهر ویران کرده‌ای را باد صحرا در دماغ
باد در کف چون گل از وی بی‌دلی پا در گلی

وای بر صحرائیان کز شهر بیرون میرود
بی‌ترحم صید بندی ناپشیمان قاتلی

سیل اشگ من گر افتد از پی این کاروان
ز افت طوفان خطر گاهی شود هر منزلی

از بنی‌آدم ندیدم محتشم مانند تو
وصل را نامستعدی انس را ناقابلی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.