۳۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۱

زد به درونم آتش تنگ قبا سواری
دست به خونم آلود ماه لقا نگاری

دام فریب دل گشت طره دل‌فریبی
صید شکار جان کرد آهوی جان شکاری

گرچه به مصر خوبی هست عزیز یوسف
نیست به شهریاری همچو تو شهریاری

نرگس چشمت ای گل می‌فکند دمادم
در دل چاک چاکم ای مژه خارخاری

روز و شب از خیالت با دل خویش دارم
کنجی و گفتگوئی صبری و انتظاری

پیش تو چون رقیبان معتبرند امروز
شکر که ما نداریم قدری و اعتباری

گفته محتشم را زیور گوش جان کن
کز گوهر معانی ساخته گوشواری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.