۲۷۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵۴

کاش یارم از ستم دایم مکدر داشتی
یا دلم تاب فراق آن ستمگر داشتی

کاشکی هرگز از آن گل نامدی بوی وفا
یا چو رفتی مرغ دل فریاد کمتر داشتی

کاشکی زان پیش کان شمع از کنار من رود
ضربت شمشیر مرگم از میان برداشتی

آن که رفت و یاد خلق او مرا دیوانه ساخت
کاشکی خوی پری رویان دیگر داشتی

تن که بر بستر ز درد هجر او پهلو نهاد
کاش از خشت لحد بالین و بستر داشتی

محتشم کز درد دوری خاک بر سر می‌کند
وه چه بودی گر اجل را راه بر سر داشتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.