۳۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۷

تا دست را حنا بست دل برد ازین شکسته
دل بردنی به این رنگ کاریست دست بسته

چون دست آن گلندام صورت چگونه بندد
گر باغبان ببندد از گل هزار دسته

تا پیش هر خس آن گل افکنده پرده از رخ
چون غنچه در درونم خون پرده بسته

بنشسته با رقیبان رخ بر رخ آن شه حسن
ما را دگر عجایب منصوبه‌ای نشسته

من با حریف عشقت دیگر چگونه سازم
او سالم و توانا من ناتوان و خسته

دریای عشق خوبان بحری نکوست اما
کشتی ما در آن بحر بد لنگری گسسته

دیوان محتشم را گه گه نظاره میکن
شاید در او بیابی ابیات جسته جسته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.