۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲۱

صیدی که لعب عشق فکندش به بند تو
ضبط تو دید و جست برون از کمند تو

ای پای تا به سر چونی قند دلپسند
افغان که طعمهٔ مگسانست قند تو

دست مرا که ساخته‌ای زیر دست غیر
کوتاه به ز میوهٔ نخل بلند تو

چند افکنی در آتش سوزان دل مرا
هست این سیاه روز دل من پسند تو

ای مادر زمانه ببین کز خلاف عهد
با من چه می‌کند خلف ارجمند تو

دل برگرفتی ز تو جانا اگر بدی
در سینهٔ من آن دل هجران پسند تو

تلخی مکن که خنده نگهداشتن به زور
می‌بارد از لب و دهن نوشخند تو

امروز کو که باز بتر بیندت به من
بدگوی من که دوش همی داد پند تو

چون محتشم بسی ز ندامت بسر زدم
دستی که می‌زدم به عنان سمند تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.