۲۹۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۱۳

زآب دو دیده گل کنم خاک در سرای او
تا نشود ز آه من محو نشان پای او

روی به خاکپای او شب به خیال میهنم
دست رسی دگر مرا نیست به خاکپای او

گشت به تلخاکیم لیک خوشم که در جهان
کس نکشید همچو من آرزوی جفای او

آن که ز پای تا به سر گشته بلای جان من
دور مباد یه نفس از سر من بلای او

نقش سم سمند او هر که نشان دهد بمن
گر همه خاک ره بو چشم من است جای او

گرچه ز فقر دمبدم گشت زیاد محتش
محتشمم لقب نشد تا نشدم گدای او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.