۲۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۱

چو می‌خواهد که نامم نشنود بیگانه رای من
ازو بیگانه بادا هرکه باشد آشنای من

ز رغم من به نوعی مدعی را کام می‌بخشی
که می‌خواهد باخلاص از خدای من بقای من

بکش گر درخور بخشش نیم تا کی روا داری
به بدخواه از پی درخواه جز می التجای من

چو فرمائی که خاصانت به بزم آرند یاران را
به حاجب هم به جنبان گوشهٔ چشمی برای من

ز قرب یار ننهادم ز جای خود قدم بالا
چها در سر گرفتی غیر اگر بودی به جای من

به تشریف غلامی گر بلند آوازه‌ام سازی
زند بر بام چرخ ایام کوس کبریای من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.