۲۷۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۹

گر شود از دیده نهان ماه من
دود برآرد ز جهان آه من

از نگه من به تمنای خویش
آه گر افتد به گمان ماه من

آن که به پندست مرا سود خواه
از همه بیش است زیان خواه من

از تو به جان آمدم اندیشه کن
جان من از نالهٔ جانکاه من

بندگیت جان من بینواست
جان من از من مستان شاه من

باش به هوش ای دل غافل که چرخ
در ره او کنده نهان چاه من

محتشم افسرده رهی داشتم
نیک زد آن سرو روان راه من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.