۳۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۴

تا بر سپهر از زر انجم بود نشان
دست در نثار تو بادا درم فشان

این که در ترقی کار تو بس که هست
ذات تو را بهر سر مو صد نشان ز شان

بر صاف سلسبیل کشان طعنه میزنند
از دردجرعه کرمت چاشنی چشان

عدلت ز عدل کسری و کی می‌برد سبق
به ذلت ز بذل حاتم طی می‌دهد نشان

نطق سفیه گفت تو را بارگه نشین
دل بر دهن زدش که بگو پادشه نشان

از زر فشانی تو ره درگهت شده
ممتاز بر زمین چو بر افلاک کهکشان

زان عهد یاد باد که بی‌باده محتشم
میشد خوشان ز خوش دلی خدمت خوشان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.