۲۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۸

بس که به من زر فشاند دست زرافشان خان
دست امید مرا دوخت به دامان خان

رایت فتح قریب میشود اینک بلند
کایت فتح قریب آمده در شان خان

آن که قضا را به حکم کرده نگهدار دهر
خود ز تقاضای لطف گشته نگهبان خان

می‌کند ایزد ندا کای فلک فتنه‌زا
جان تو در دست ماست جان تو و جان خان

صولت جباریش پوست ز سر برکشد
یک دم اگر سر کشد چرخ ز فرمان خان

سلسلهٔ فتح را می‌کند آخر به پا
آن ید قدرت که هست سلسلهٔ جنبان خان

دور نباشد اگر غیرت پروردگار
در گذراند ز دور مدت فرمان خان

از صله بی‌شمار در چمن روزگار
شد لقبش محتشم مرغ غزل خوان خان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.