۲۷۸ بار خوانده شده
همچو شمع از مجلست گریان و سوزان میرویم
رشک بر رخ تاب در دل داغ بر جان میرویم
همره ما جز خیال کاکل و زلف تو نیست
خود پریشانیم و با جمعی پریشان میرویم
ساختن با محنت عشق تو آسانست لیک
از جفای دهر و ناسازی دوران میرویم
همچو بلبل بینوا دور از گلستان میشویم
همچو طوطی تلخ کام از شکرستان میرویم
همچو مور از پایهٔ تخت سلیمان گشته دور
هم به یاد او سوی تخت سلیمان میرویم
یعنی از خاک حریم شاه سوی ملک فارس
ز اقتضای گردش گردون گردان میرویم
محتشم درمان درد ما وصال یار بود
وه که درد خویش را ناکرده درمان میرویم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
رشک بر رخ تاب در دل داغ بر جان میرویم
همره ما جز خیال کاکل و زلف تو نیست
خود پریشانیم و با جمعی پریشان میرویم
ساختن با محنت عشق تو آسانست لیک
از جفای دهر و ناسازی دوران میرویم
همچو بلبل بینوا دور از گلستان میشویم
همچو طوطی تلخ کام از شکرستان میرویم
همچو مور از پایهٔ تخت سلیمان گشته دور
هم به یاد او سوی تخت سلیمان میرویم
یعنی از خاک حریم شاه سوی ملک فارس
ز اقتضای گردش گردون گردان میرویم
محتشم درمان درد ما وصال یار بود
وه که درد خویش را ناکرده درمان میرویم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.