۲۶۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۷

تو به زور حسن ایمن مشو از سپاه آهم
که من ضعیف پیکر ملک قوی سپاهم

شه چار رکن عشقم که به چار سوی غیرت
ز سیه گلیم محنت زده‌اند بارگاهم

نه هوای سربلندی نه خیال ارجمندی
نه سراسری و خرگه نه غم سرو کلاهم

ز هجوم وحشیانم شده متفق سپاهی
که ز خسروی چو مجنون به ستیزه باج خواهم

ز جنون فزود هردم چو بلای ناگهانی
در و دشت در حصارم دد و دام در پناهم

زده سر ز باغ رویت چه گیاه خوش نسیمی
که گل جنون شکفته ز نسیم آن گیاهم

ز تو محتشم چه پنهان که دگر به قصد ایمان
ز بتان نامسلمان صنمی زده است راهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.