۳۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۴

بس که همیشه در غمت فکر محال می‌کنم
هجر تو را ز بی‌خودی وصل خیال می‌کنم

شب که ملول می‌شوم بر دل ریش تا سحر
صورت یار می‌کشم دفع ملال می‌کنم

او ز کمال دلبری زیب جمال می‌دهد
من ز جمال آن پری کسب کمال می‌کنم

زلف مساز پرشکن خال به رخ منه که من
چون دگران نه عاشقی با خط و خال می‌کنم

من که به مه نمی‌کنم نسبت نعل توسنت
نسبت طاق ابرویت کی به هلال می‌کنم

شیخ حدیث طوبی و سدره کشید در میان
من ز میانه فکر آن تازه نهال می‌کنم

مجلس یار محتشم هست شریف و من در آن
جای خود از پی شرف صف نعال می‌کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.