۳۷۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۳

دور از تو بر روی بتان چون چشم پرخون افکنم
چشمی که بردارم ز تو بر دیگران چون افکنم

گردم زنم بر کوه و دشت از آب چشم و خون دل
گریان کنم فرهاد را آتش به مجنون افکنم

از سوز دل در آتشم ای سینه پیدا کن رهی
کین آتش سوزنده را از خامه بیرون افکنم

از احسن محتشم گوش فلک گردد گران
جائی که من طرح سخن از طبع موزون افکنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.