۳۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۵

ساز خروش کرده دل ناز پرورم
آماده وداع توام خاک برسرم

زان پیش کز وداع تو جانم رود برون
مرگ آمده است و تنگ گرفتست در برم

نقش هلاک من زده دست اجل بر آب
نقش رخت نرفته هنوز از برابرم

بخت نگون نمود گرانی که صیدوار
فتراک بستهٔ تو نشد جسم لاغرم

خواهد به یاد رخش تو دادن شناوری
سیلی که سر برآورد از دیده ترم

گر بر من آستین نفشاند حجاب تو
من جیب خود نه دامن افلاک بر درم

ای دوستان چه سود که درد مرا دواست
صبری که من گمان به دل خود نمی‌برم

گو برگ عمر رو به فنا محتشم که هست
هر یک نفس ز فرقت او مرگ دیگرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.