۶۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۲

با تو آن روز که شطرنج محبت چیدم
ماتی خود ز تو در بازی اول دیدم

هوسم رخ به رخ شاه خیال تو نشاند
آن قدر کز رخ شرم تو خجل گردیدم

اسب جرات چو هوس تاخت به جولانگه عشق
من رخ از عرصهٔ راحت طلبی تابیدم

استخوان‌بندی شطرنج جهان کی شده بود
صبح ابداع که من مهر تو می‌ورزیدم

هجر چون اسب حریفان مسافر زین کرد
عرصه خالی شد از آشوب و من آرامیدم

آن دلارام که منصوبه طرازی فن اوست
بیدقی راند که صد بازی از آن فهمیدم

فکر خود کن تو هم ای دل که به تاراج بساط
شاه عشق آمد و من خانهٔ خود برچیدم

محتشم از تو و از قدر تو افسوس که من
پشه و پیل درین عرصه برابر دیدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.