۲۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۴

بر سر کوی تو هرگاه که پیدا گشتم
سگ کویت به فغان آمد رسوا گشتم

طوطی ناطقه‌ام قوت گفتار نداشت
دیدم آئینهٔ روی تو و گویا گشتم

کام جان با خط سبز و لب جان‌بخش تو بود
هرزه عمری ز پی خضر و مسیحا گشتم

چون برم پی به مقام تو گرفتم چو صبا
پا ز سر کردم و سر تا سر دنیا گشتم

منم ای شمع بتان مرغ سمندر خوئی
که چو پروانه به دوران تو پیدا گشتم

تاب دیدار تو چون آورم ای غیرت حور
من که نادیده مه روی تو شیدا گشتم

هرکه پیمود ره الفت من وحشی گشت
بس که باوحش من بادیه پیما گشتم

محتشم تا روش فقر و فنا دانستم
منکر جاه جم وحشمت دارا گشتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.