۳۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۹

بزم برهم زده‌ای ای دل بر خشم به جوش
چشم از جنگ بغوغالب از اعراض خموش

گرمیش شعلهٔ فروزان ز رخ ماه شعاع
تلخیش زهر چکان از دو لب زهر فروش

خواب بیهوشی و کیفیت مستی ز سرش
جسته از پرزدن مرغ سراسیمه هوش

ضبط بیتابی خود کرده ولی در حرکت
پیرهن زان تن و اندام و قبازان برو دوش

داغ دلهای فکار از حرکاتش به خراش
مرغ جانهای نزار از سکناتش به خروش

سخنی کامده از حوصلهٔ ناطقه بیش
لب فرو بستنش از نطق فروبسته بگوش

محتشم هرکه خورد باده به دشمن ناچار
کند آخر می اعراض بدین مرتبه نوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.