۲۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۸

آن شاه حسن بین و به تمکین نشستنش
و آن خیرگی و طرف کله برشکستنش

آن تیر غمزه پرکش و از منتظر کشی است
موقوف صد کمان ز کمانخانه جستنش

سروی است در برم که براندام نازنین
ماند نشان ز بند قبا چست بستنش

سر رشتهٔ رضا به دل غیر بسته یار
اما چنان نبسته که به توان گسستنش

باشد کمینه بازی آن طفل بر دلم
بر همزدن دو چشم و به صد نیش خستنش

صیدیست محتشم که به قیدی فتاده لیک
مرگیست بی‌تکلف از آن قید رستنش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.