۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۶

خموشیت گره افکند در دل همه کس
بگو حدیثی و بگشای مشکل همه کس

بدان که هر نظری قابل جمال تو نیست
مکن چو آینه خود را مقابل همه کس

رخی که بال ملک را خطر ز شعلهٔ اوست
روا بود که شود شمع محفل همه کس

عداوتم به دل کاینات داده قرار
محبتی که سرشتست در دل همه کس

زمانه گشت پرآشوب و من به این خوش دل
که از خیال تو خالی شود دل همه کس

زرشک مایل مرگم که از غلط کاریست
به غیر محتشم آن سرو مایل همه کس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.