۲۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۵

مردم و بر دل من باز غم یار هنوز
جان سبک رفت و من از عشق گران بار هنوز

حال من زار و به بالین رقیب آمد یار
من به این زاری و او بر سر آزار هنوز

عشوه‌ات سوخته جان من و جانسوز همان
غمزه‌ات ساخته کار من و در کار هنوز

دل که دارد سر ز لف تو چو غافل مرغیست
که بدام آمده و نیست خبر دار هنوز

سرنهادند حریفان همه در راه صلاح
سر من خاک ره خانه خمار هنوز

چشم امید شد از فرقت دلدار سفید
محتشم منتظر دولت دیدار هنوز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.