۲۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۱

عشق کهن به کوی تو می‌آردم هنوز
واندر صف سگان تو می‌داردم هنوز

با آن که برده ترک توام حدت از سرشک
الماس ریزه از مژه می‌باردم هنوز

زو دست قطع اشگ که دهقان روزگار
درسینه تخم مهر تو می‌کاردم هنوز

آزرد جانم از تو ز آزارهای پیش
جان سازمش نثار گر آزاردم هنوز

غم که دور از من دیوانه نگردد هرگز
آشنائیست که بیگانه نگردد هرگز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.