۳۶۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۹

دور از تو خاک ره ز جنون می‌کنم به سر
بنگر که در فراق تو چون می‌کنم به سر

بر خاک درگه تو به سر می‌کند رقیب
من خاک در زبخت نگون می‌کنم به سر

سرلشگر جنونم و در دشت گمرهی
بر رغم عقل راهنمون می‌کنم به سر

افسانه‌ات شبی که نمی‌آیدم به گوش
آن شب به صد هزار فسون می‌کنم به سر

ز آتش تو بر کنار چه دانی که من چسان
با شعله‌های سوز درون می‌کنم به سر

بر سر درین بهار تو گل زن که من ز هجر
با خار داغ جنون می‌کنم به سر

ازبس که خون گریسته دور از تو محتشم
من در کنار دجله خون می‌کنم به سر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.