۲۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۳

افکنده ره به کلبهٔ درویش خاکسار
سلطان شاه مشرب جم قدر کامکار

در چشم دهر کرد ز چرخم بزرگتر
کوچک نوازی که نمود آن بزرگوار

نور چراغ چشم مرا یک جهان فزود
چشم و چراغ خان جهانگیر نامدار

در عین افتقار رساندم به آسمان
از مقدم مبارک او فرق افتخار

هر ذره شد ز جسم خراب من اختری
سر زد چو در خرابهٔ من آفتاب‌وار

باران عام رحمت او برخلاف رسم
در تن اساس عمر مرا کرد استوار

کوتاه گشت پای اجل تا ز لطف گشت
بالین طراز محتشم خسته فکار

سلطان سرفراز که کردست ایزدش
تاج سر جمیع سلاطین روزگار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.