۲۸۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۲

زهی ز سلطنتت روزگار منت دار
شکار کرده خلقت دل صغار و کبار

جدار بزم تو را مهر گشته حاشیه پوش
سوار عزم تو را چرخ گشته غاشیه‌دار

قضا ز لطف تو بر سائلان عطیه‌فشان
قدر ز قهر تو بر ظالمان بلیه نگار

ز پیچ نوبت عدل بلند طنطنه‌ات
فتاده غلغله در هفت گنبد دوار

هنوز منت ازین سو بود اگر تا حشر
خلایق دو جهان جان کنند بر تو نثار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.