۳۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۴

صبا از کشور آن پاکدامان دیر می‌آید
ز یوسف بوی پیراهن به کنعان دیر می‌آید

سواری تند در جولان و شوری نیست در میدان
چرا آن شهسوار افکن به میدان دیر می‌آید

مگر از سیل اشگم پای قاصد در گلست آنجا
که سخت این بار از آن راه بیابان دیر می‌آید

همانا باد هم خوش کرده منزلگاه جانان را
که بر بالین این بیمار گریان دیر می‌آید

تو را انگشت همدم کافت جان تو زود آمد
مرا این می‌کشد کان آفت جان دیر می‌آید

برای میهمانی می‌کنم دل را کباب اما
دلم بسیار می‌سوزد که مهمان دیر می‌آید

تو داری محتشم ز آشوب دوران کلفتی منهم
دلی پر غصه کان آشوب دوران دیر می‌آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.