۲۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۶

یک دم ای سرو ز غمهای تو آزاد که بود
یک شب ای ماه ز بیداد تو بیداد که بود

مردم از ذوق چودی تیغ کشیدی بر من
کامشب از درد درین کوی به فریاد که بود

دور از بزم تو ماندم که ز می‌شستم دست
ورنه آن کس که مرا توبه ز می داد که بود

تا به خاک رهم از کینه برابر کردی
آن که پا بر سرم از دست تو ننهاد که بود

بخت دور از تو چه می‌کرد به خواب اجلم
آن که ننمود درین واقعه ارشاد که بود

چون به ناشادی مردم ز تو شادان بودم
آن که ناشادی من دید و نشد شاد که بود

چون تو ماهی که نترسید ز آه من و داد
خرمن محتشم دلشده برباد که بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.