۳۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۹

لعل تو رد شکست من زمزمه بس نمی‌کند
آن چه تو دوست میکنی دشمن کس نمی‌کند

از سخن حریف سوز آن چه تو آتشین زبان
با من خسته میکنی شعله به خس نمی‌کند

راحله از درت روان کردم و این دل طپان
می‌کند امشب از فغان آن چه جرس نمی‌کند

از خم زلف بعد ازین جا منما به مرغ دل
مرغ قفس شکن دگر میل قفس نمی‌کند

مرغ دلی که می‌جهد خاصه ز دام حیله‌ای
دانه اگر ز در بود باز هوس نمی‌کند

محتشم از کمند شد خسته چنان که چون توئی
می‌رود از قفا و او روی به پس نمی‌کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.