۲۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۴

یک جهان شوخی به یک عالم حیا آمیختند
کان دو رعنا نرگس از بستان حسن انگیختند

دست دعوی از کمان ابرویش کوتاه بود
زان جهت بردند و از طاق بلند آویختند

بود پنهان در یکتائی که در آخر زمان
بهر پیدا کردن آن خاک آدم بیختند

ریخت هرجا هندوی جانش به ره تخم فریب
از هوا مرغان قدسی بر سر هم ریختند

خلق را حسنش رهانید آن چنان از ما سوی
کز مه کنعان زلیخا مشربان بگریختند

بست چون پیمان به دلها عشق تو پیوند او
دیده پیوندان ز هم پیوندها بگسیختند

پیش از آن کز آب و خاک آدم آلاینده‌ست
عشق پاک او به خاک محتشم آمیختند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.