۳۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۷

کمان ناز به زه نازنین سوار من آمد
شکار دوست بت آدمی شکار من آمد

جهان دل و جان می‌رود به باد که دیگر
جهان بهم زده سلطان کامکار من آمد

چو افتاب که از ابر ناگهان بدر آید
سوار رخش برون رانده از غبار من آمد

شد آرمیده سوار سمند و آخر جولان
فکنده زلزله در جان بی‌قرار من آمد

سترده داد بلاکار زاریان بلا را
به لشگر عجبی وقت کارزار من آمد

ز پیش راه مرو محتشم که بهر عذابت
سر از خمار گران مست پر خمار من آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.