۲۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۸

فضای کلبهٔ فقر آن قدر صفا دارد
که پادشاه جهان رشگ بر گدا دارد

بخشت زیر سر و خواب امن و کنج حضور
کسی که ساخت سر سروری کجا دارد

دلی که جا به دلی کرد احتیاج کجا
به کاخ دلکش و ایوان دلگشا دارد

ندای ترک تکبر صفیر آن مرغ است
که جا بگوشهٔ ایوان کبریا دارد

وجود ما به امید نوازش تو بس است
که احتیاج به یک ذره کیمیا دارد

شکفته قاصدی از ره رسید ای محرم
برو ببین چه خبر از نگار ما دارد

اگر حبیب توئی مشکلی ندارد عشق
اگر طبیب توئی درد هم دوا دارد

چو کشتیم بدو عالم ز من مجو بحلی
که کشتهٔ تو ازین بیش خون‌بها دارد

بسوز محتشم از آفتاب نقد و بساز
که روز هجر شب وصل در قفا دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.