۳۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۶

گر به دردم نرسد آن بت غافل چه علاج
ور کشد سر ز علاج من بی دل چه علاج

کار بحر هوس از رشگ به طوفان چو کشید
غیر زورق کشی خویش به ساحل چه علاج

قتل شیرین چو شد از تلخی جان کندن صبر
غیر منت کشی از سرعت قاتل چه علاج

دست غم زنگ ز پیشانی خدمت چو زدود
جز به تقصیر شدن پیش تو قایل چه علاج

نیم بسمل شده را خاصه به تیغ چو توئی
جز نهادن سر تسلیم به سمل چه علاج

نقد دین گرچه ندادن ز کف اولی‌ست ولی
ترک چشم تو چو گردیده محصل چه علاج

گو دل تازه جنون باش به زلفش دربند
اهل این سلسله را جز به سلاسل چه علاج

محتشم رفتن از آن کوست علاج دل تو
لیک چون رفته فروپای تو در گل چه علاج
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.