۲۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۳

سالها از پی وصل تو دویدم به عبث
بارها در ره هجر تو کشیدم به عبث

بس سخنها که به روی تو نگفتم ز حجاب
بس سخنها که برای تو شیندم به عبث

تا دهی جام حیاتی من نادان صدبار
شربت مرگ ز دست تو چشیدم به عبث

تو به دست دگران دامن خود دادی و من
دامن از جمله بتان بهر تو چیدم به عبث

من که آهن به یک افسانه همی‌کردم موم
صدفسون بر دل سخت تو دمیدم به عبث

گرد صدخانه به بوی تو دویدم ز جنون
جیب صد جامه ز دست تو دریدم به عبث

محتشم بادهٔ محنت ز کف ساقی عشق
تو چشیدی به غلط بنده کشیدم به عبث
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.