۲۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۸

کدام سرو ز سنبل نهاده بند به پایت
که برده دل ز تو ای دلبران شهر فدایت

غم که کرده خلل در خرام چابکت ای گل
ز رهگذر که در پاخلیده خارجفایت

سیاست که ز اظهار عشق کرده خموشت
که حرف مهر کسی سر نمی‌زند ز ادایت

اشارت که سرت را فکنده پیش به مجلس
که بسته راه نگه کردن حریف ربایت

سفارش که تو را راز دار کرده بدین سان
که مهر حقه راست لعل روح فزایت

گهی به صفحهٔ رو زلف می‌نهی که بپوشد
شکسته رنگی رخسار آفتاب جلایت

گهی به سنبل مو دست میکشی که نگردد
دلیل عاشقی آشفتگی زلف دوتایت

تو از کجا و گرفتن به کوی عشق کسی جا
سگ تصرف آن دلبرم که برده ز جایت

اگر نه جاذبهٔ عاشقی بدی که رساندی
عنان کشان ز دیار جفا به ملک وفایت

متاز کم ز نکویان سمند ناز که هستی
تو از برای یکی زار و صد هزار برایت

به محتشم که سگ توست راز خویش عیان کن
که چون جریده به آن کو روی دود ز قفایت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.