۲۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۳

خاست غوغائی و زیبا پسری آمد و رفت
شهر برهم زده تاراج گری آمد و رفت

تیغ بر کف عرق از چهره‌فشان خلق کشان
شعلهٔ آتش رخشان شرری آمد و رفت

طایر غمزهٔ او را طلبیدم به نیاز
ناز تا یافت خبر تیز پری آمد و رفت

مدعی منع سخن کرد ولیکن به نظر
در میان من و آن مه خبری آمد و رفت

وقت را وسعت آمد شد اسرار نبود
آن قدر بود که پیک نظری آمد و رفت

قدمی رنجه نگردید ز مصر دل او
به دیار دل ما نامه بری آمد و رفت

محتشم سیر نچیدم گل رسوائی او
کاشنایان به سرم پرده دری آمد و رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.