۲۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۲

با رقیب آمد و این غمکده را در زد و رفت
در نزد آتش غیرت به دلم در زد و رفت

جست برقی و به جان طمع آتش زد و سوخت
دی که ساغر زده از کلبهٔ من سر زد و رفت

آتشی سر زد و شدشمع طرب خانهٔ دل
مرغ جان آمد و گرد سر او پر زد و رفت

میزد او خود در صحبت چو من از بی‌صبری
در تکلیف زدم بر در دیگر زد و رفت

خواستم در سر مستی شومش دامن‌گیر
ناگهان سر زد و دامن به میان بر زد و رفت

آن که ساغر زده از مجلس غیر آمده بود
وه که در مجلس ما سنگ به ساغر زد و رفت

آشکارا به رخ خاکی من پای نهاد
سکهٔ مهر من غم زده بر زر زد و رفت

ملتفت گرچه به سمبل شدن صید نشد
ناوک افکند و دوید از پی و خنجر زد و رفت

گفتمش مرغ دلم راست به پا رشتهٔ دراز
گرهی بر سر آن زلف معنبر زد و رفت

داغدار تو چنان ساخت که سوزش نرود
زان تعافل که برین سوخته اختر زد و رفت

این ابتر بود که نامد دگر آن آفت جان
که ره محتشم بی دل ابتر زد و رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.