۲۹۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۰

بی‌تصرف حسن را در هیچ دل تاثیر نیست
بی‌وقوف کیمیاگر نفع در اکسیر نیست

کلک مانی سحر کرد و بر دلی ننهاد بند
کانچه مقصود دل است از حسن در تصویر نیست

دست عشقت کز تصرفهای کامل کوته است
هست دامن‌گیر من اما گریبان‌گیر نیست

شهر را کردن حصار و بر ظفر دادن قرار
دخل در تسخیر می‌دارد ولی تسخیر نیست

قلعهٔ دل سالم از کوته کمندیهای توست
ورنه در امداد خیل حسن را تقصیر نیست

شاه عشقت با همه کامل عیاریها زده
سکه‌ای در کشور دل کایمن از تغییر نیست

بند نامضبوط و صید بسته قادر بر نجات
صید بند ایمن که پای صید بی‌زنجیر نیست

عشقت از معماری دل دور دارد خویش را
این کهن ویرانه گویا لایق تعمیر نیست

از تو دارد محتشم دیگر شکایتها بلی
جمله را گنجایش اندر حیز تقریر نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.