۳۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۵

کمر به کین تو ای دل چو یار جانی بست
طمع مدار که دیگر کمر توانی بست

به بزم وصل قدم چون نهم که عصمت او
گشود دست و مرا پای کامرانی بست

دری که دیده بروی دلم گشود این بود
که عشق آمد و درهای شادمانی بست

گز از خماردهم جان عجب مدار ای دل
که ساقی از لب من آب زندگانی بست

رخ از دریچهٔ معنی نمود آن که به ناز
میان حسن و نظر سدلن ترانی بست

شکست ساغر دل را به صد ملامت و باز
به دستیاری یک عشوهٔ نهائی بست

به نیم معذرتی آن هم از زبان فریب
در هزار شکایت ز نکته دانی بست

چو گرد قصد نگه کار غیر ساخت نخست
که چشم او به فریب از نگاهبانی بست

به عرض عشق نهان محتشم زبان چو گشود
میانهٔ من و او راه همزبانی بست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.