۳۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۲

زخم جفای یار که بر سینه مرهم است
از بخت من زیاده و از لطف او کم است

کودک دل است و دو و لعب دوست لیک
در قید اختلاط ز قید معلم است

پنهان گلی شکفته درین بزم کان نگار
خود را شکفته دارد و بسیار درهم است

شد مست و از تواضع بی‌اختیار او
در بزم شد عیان که نهان با که همدمست

ترسم برات لطف گدائی رسد به مهر
کان لعل خاتمیست که در دست خاتمست

از گریه‌های هجر شکست بنای جان
موقوف یک نم دیگر از چشم پر نمست

هر صبح دم من و سر کوی بتان بلی
شغلی است این که بر همهٔ کاری مقدم است

با این خصایل ملکی بر خلاف رسم
باید که سجدهٔ تو کند هر که آدم است

با غم که جان در آرزوی خیر باد اوست
گفتار محتشم همه دم خیر مقدم است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.