۲۸۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸

این چه چوگان سر زلف و چه گوی ذقن است
این چه ترکانه قباپوشی و لطف بدن است

این چه ابروست که پیوسته اشارت فرماست
وین چه چشمست که با اهل نظر در سخنست

این چه خالست که قیمت شکن مشک ختاست
وین چه جعد است که صد تعبیه‌اش در شکنست

این چه رخشنده عذار است که از پرتو آن
آه انجم شررم شمع هزار انجمن است

این چه غمزه است که چشم تو ز بی‌باکی او
مست و خنجر کش و عاشق کش مردم فکنست

وای برجان اسیران تو گر دریابند
از نگه کردنت آن شیوه که مخصوص منست

محتشم تا بودت جان مشو از دوست جدا
کاین جدائی سبب تفرقهٔ جان و تن است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.