۳۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳

چو هجر راه من تشنه در سراب انداخت
سکون سفینه به گرداب اضطراب انداخت

فلک ز بد مددیها تمام یاران را
چو دست بست گلیم مرا در آب انداخت

زمانه دست من اول به حیله بست آن گه
ز چهره شاهد مقصود را نقاب انداخت

به جنبشی که نمود از نسیم کاکل او
هزار رشتهٔ جان را به پیچ و تاب انداخت

گرفت محتشم از ساقی غمش جامی
که بوی او من میخواره را خراب انداخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.