۳۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۱

وصلم نصیب شد ز مددکاری رقیب
یاران مفید بود بسی یاری رقیب

در شاه راه عشق کشیدم ز پای دل
صد خار غم به قوت غمخواری رقیب

بیزاریش چو داد ز یارم برات وصل
من نیز میدرم خط بیزاری رقیب

از جام هجر یار چوسرها شود گران
ما هم کنیم فکر سبکساری رقیب

در دوست دشمنی من درمانده مانده‌ام
بیچاره از محبت ناچاری رقیب

ما را بسی مقرب دلدار کرده است
دوراست این عمل ز علمداری رقیب

ترسم که عاقبت شود افسرده محتشم
بازار عشق ما ز کم آزاری رقیب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.