۲۹۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳

نشانده شام غمت گرد دل سپاهی را
که دست نیست بدان هیچ پادشاهی را

پناه صد دل مجروح گشته کاکل تو
چه پردلی که حمایت کند سپاهی را

جز آن جمال که خال تو نصب کردهٔ اوست
که داد مرتبه خسروی سیاهی را

به نیم جان چه کنم با نگاه دم‌دمش
گه صدهزار شهید است هر نگاهی را

دلی که جان دو عالم به باد دادهٔ اوست
در او اثر چو بود ناله‌ای و آهی را

مر از وصل بس این سروری که همچو هلال
ز دور سجده کنم گوشهٔ کلاهی را

برای مهر و وفا کند کوه‌کن صد کوه
ولی نکند ز دیوار هجر کاهی را

رو ای صبا و به آن سرو پاک‌دامن گو
که از برای تو کشتند بی‌گناهی را

جهان ز فتنهٔ چشمت پرست ز انخم زلف
نما به محتشم ای گل گریز گاهی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.